آدم باید پایه باشه ، مثل چند ماه قبل خودم !
میگم این تــآبستون خوب نبود چون نه کتاب خونه ی محشری پیدا کردم ،
نه یه کافه ی دنج و ساده ،
نه درسی خوندم ، نه تونستم تو زبان فعالیتی داشته باشم ،
نه تونستم یه غذای ِ خودم پَز ِ درست حسابی بخورم ،
نه تونستم برم بیرون و جاهای جدیدُ کشف کنم ،
نه تونستم مغازه ای پیدا کنم که وقتی از کنارش رد میشم بدون اختیار وایستم
و همه ی ویترینش ُ با خوشحالی قورت بدم ،
راضی نیستم از خودم چون حس میکنم نمره هام قراره پایین باشه ؛
خوب نبود واسم چون با خیــآل ِ یه آدم متفاوت سر کردم ،
چون انقدر بی ذوق شده بودم که وقت بارون باریدن میگفتم :
آسمون میشه هیچ وقت زار نزنی ؟ ،
راضی نبودم چون دعوت های عمو رو به خونشون با هزار تا بهانه رد میکردم ،
چون حتی یه زنگ ساده به دوستام نمیزدم
و همش ادعام می شد که شما باید حالی از من بپرسین ؛
راضی نبودم چون کوری رو نخوندم ،
چون سه تا کتاب نمایش نامه م دست نخورده رفتن تو قفسه ،
چون کتاب شعر علیرضا روشن داره خاک میخوره ،
راضی نیستم چون نتونستم کتابایِ رسول یونانُ پیدا کنم ،
نتونستم بشینم و مدام رستاک گوش بدم بعد بلند بلند باهاش بخونم ،
چون هنوز از اون غذاهای خوشمزه که مامان دوست داره برای خودم درست نکردم ؛
راضی نبودم چون لوآشک های خوب پیدا نکردم ،
یه عالمه دفتر و مداد و نوستالژی های رنگی رنگی ندیدم ،
چون نرفتم تو مغازه ی لوازم التحریر و بچه گی رو به اندازه ی کافی بو نکشیدم ،
چون حتی واسه پیدا کردن ادکلن هالووین تو یه مغازه ی ادکلن فروشی هم نرفتم ،
حتی نرفتم از روی تراس صیّاد پارک شهر زیر پامُ نگاه کنم ،
حتی نرفتم تئاتر های خوب خوب ببینم ،
نرفتم سینما و سر به مهر رو نگاه کنم ،
چیز جدیدی ننوشتم ، نقاشی جدیدی نکشیدم ،
حتی یدونه حسن یوسف و کاکتوس هم نخریدم !
والیبـــآل هم که تعطیل بود اصلن !
پوووووف ، تا حالا انقد از این خودم بدم نیومده بود ،
هیچ کار مفیدی انجام ندادم ؛ هیچی .. *:(
نظرات شما عزیزان: